عشق من
84/9/13 :: 11:7 صبح
تنها با تو ، فقط با قلب تو ، بی تو زندانی است این دنیای عاشقی
با تو می گویم درد دلم را در این سکوت بی انتها
می گویم راز تنهایی ام را تا تنها صدای درد دل مرا گوش کنی
و در این سکوت عاشقانه تنها درد دل مرا بشنوی و احساس کنی
بگو عزیزم ، هر چه دل تنگت خواست به من بگو تا قلب
عاشقم حرفهای تو را درک کند
لحظه های بی حوصله ، سر به زیر ، سرها همه بر روی پا و دستها
همه دربغل بگو درد دلت راعزیزم ازهمان خلوتی که با خود گرفته ای
کاش در کنارم بودی تا دست در دستانت بگذارم و سرت را بر
روی شانه هایم میگذاشتی و درد دلت را در گوشم زمزمه میکردی اما
قطره ای از اشکهای چشمانم بر روی گونه هایم
اشکهایی از روی دلتنگی و غم دوری
ما با هم در همین خلوت شبانه در کنار هم یه خلوتگاه پر از عشق داشته باشیم
گل تنها بود
ولی برای هرکس
لحظه ای انتها بود...
مردی کنار گل نشست
و ارام به ان نگریست
گل پرپر شده بود
برای یک لحظه ناتمام
چشمهایش را بست
و بعد سخت گریست...
مرد یاد خاطرات خود افتاده بود
خاطرات تلخ رفتن یارش
و این که چه دنیای بی پیکریست
انقدر تقلا کرد تا جانش به لب رسید
گل نگاهی به او کرد و گفت:
"روزگار گذشت این اخریست..."
دوست دارم
می خوامت
یادت نره..
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
4044
5
4
:: لینک به وبلاگ ::
|
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::